کد مطلب:129616 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:134

واکنش دشمن در برابر افروختن آتش
دشمنان حسین (ع) متوجه شدند آتش زدن خندق پشت اردوگاه امام، میدان نبرد را برای آنان تـنـگ كـرده و رویـارویـی تـنها از یك سو امكان دارد. این كار موجب عصبانیت آنان


گردید و بـرخـی سـرانـشـان واكـنـشهـای دیـوانـه واری نـشـان دادنـد. طـبـری بـه نـقـل از ضحاك مشرقی گوید: چون سپاه دشمن سوی ما آمد، چشمشان به خندق و آتش شعله ور افـتـاد. در ایـن میان سواری غرق در سلاح سوی ما آمد و بی آنكه سخنی بگوید، كنار خـیـمه گاه جولانی داد و نگاهی به چادرها افكند و چیزی جز هیزمهای شعله ور ندید. سپس بـازگـشت و با صدای بلند گفت: «ای حسین! پیش از فرا رسیدن قیامت [خود] سوی آتش شـتافته ای!» امام فرمود: «این كیست؟ گویا شمربن ذی الجوشن است.» گفتند: خداوند كـارت را راسـت گـردانـاد، خـود اوسـت!». فـرمـود: ای پـسـر زن بـز چـران! تو، به جا گرفتن در آتش سزاوارتری.»

مـسـلم بـن عـوسـجـه بـه امـام (ع) عـرض كـرد: ای فـرزنـد رسول خدا (ص)! جانم به فدایت، اجازه می فرمایید كه او را هدف تیر قرار دهم؟ زیرا در تیررس من است و تیر من به خطا نمی رود. این فاسق از بزرگ ترین ستمگران است. امام (ع) فرمود: چنین مكن كه من دوست ندارم آغازگر جنگ باشم. [1] .

بلاذری می نویسد: «مردی از بنی تمیم به نام عبداللّه بن حوزه آمد و برابر حسین (ع) ایـسـتـاد و گـفـت: ای حـسـیـن تـو را بـه آتش ‍ مژده می دهم! حضرت فرمود: هرگز! من به پـیـشگاه پروردگاری می روم كه بخشنده است و شفاعت نزد او پذیرفته می گردد. سپس فـرمـود: این چه كسی است؟! گفتند: ابن حوزه. فرمود: خداوند او را در آتش افكند. در این هـنـگام اسب ابن حوزه به حركت در آمد و او را در جوی افكند. پایش به ركاب آویزان شد و سـرش بـه زمـیـن خـورد. اسـب گریخت و سرش را آن قدر به سنگ و بن درخت كوبید تا مـرد. گفته اند: پای چپش در ركاب ماند و مسلم بن عوسجه اسدی حمله كرد و پای راستش را زد كـه بـه هـوا پرتاب شد. اسبش او را برد و آنقدر به این طرف و آن طرف كوفت تا مرد.» [2] .


بـلاذری نـیـز نـقـل كـرده اسـت كـه مـحـمد بن اشعث آمد و گفت: حسین كجاست؟ فرمود: بله، ایـنـجـایـم. گـفـت: مـژده بـاد تـو را بـه آتش ‍ كه هم اینك به آن درخواهی افتاد! حضرت فرمود: چنین نیست و من نزد پروردگار مهربان و شفاعت پذیر می روم، بگو تو كیستی؟ گفت: محمد بن اشعث. [3] .


بـلاذری گـویـد: آنـگـاه مرد دیگری آمد و گفت: حسین كجاست؟ فرمود: من اینجایم. گفت: مـژده بـاد تـو را بـه آتـشـی كـه هـم ایـنـك بـه آن در افـتـی! فرمود: چنین نیست و من مژده ی پروردگاری مهربان و شفاعت پذیر را می شنوم. تو كیستی؟ گفت: شمر بن ذی الجوشن.

حـسـیـن (ع) فـرمود: اللّه اكبر! رسول خدا (ص) فرمود: «من سگی خالدار را می بینم كه خون خاندانم را می لیسد!». [4] .


[1] همان، ص 318؛ الارشاد؛ ج 2، ص 96؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 396.

[2] انساب الاشراف، ج 3، ص 399. بايد توجه داشت، اين سخن بلاذري كه مي گـويد: «مسلم بن عوسجه به مرد حمله كرد و پاي راستش را زد»؛ اگر پيش از جنگ بوده بـاشـد، بـا ايـن اصـل امـام (ع) كه «من دوست ندارم آغازگر جنگ باشم» منافات دارد. اما چنانچه داستان عبداللّه بن حوزه پس از جنگ بوده باشد، در اين صورت با مداخله ي مسلم بن عوسجه منافات ندارد.

اين روايت را طبري در تاريخش، ج 3، ص 324؛ مفيد در الارشاد، ج 2، ص 102؛ ابن اعثم در الفـتـوح، ج 5، ص 108؛ و ابـن اثـيـر در الكـامل في التاريخ، ج 3، ص 289؛ با انـدكـي تـفاوت با روايت بلاذري نقل كرده اند. اما در روايت طبري و ابن اثير و ابن اعثم، آنچه را كه بلاذري و مفيد نقل كرده اند مبني بر اينكه «مسلم بن عوسجه اسدي بر او حمله كرد و پاي راستش را زد كه پرتاب شد...» ديده نمي شود. همچنين طبري و ابن اثير نام ايـن مـرد را ابـن حـوزه و ابـن اعـثم نام او را مالك بن حوزه نوشته است. ولي خوارزمي به نـقـل از ابـن اعـثـم از او با نام «مالك بن جريره» ياد كرده و نوشته است كه امام فرمود: «خداوندا او را در آتش بيفكن...» (ر.ك: مقتل الحسين، خوارزمي، ج 1، ص 352.)

شـيـخ صـدوق نـيـز چـنـيـن روايـتـي را بـا انـدكـي تـفـاوت نـقـل كـرده اسـت و نـام آن مرد در روايت او «ابن ابي جويريه ي مزني» است. (امالي، شيخ صـدوق، ص 134، مـجـلس 30 ج 1.)؛ و در روايـت مـسـعـودي نـام آن مـرد «ابـن جـريره» نقل شده است (اثبات الوصيه، ص 177.).

[3] انـسـاب الاشراف، ج 3، ص 401. ابن نما مي نويسد: «مردي آمد و گفت: حسين كجاست؟ گفت: بله، اينجايم. گفت: مژده باد تو را به آتش كه هم اينك به آن درخواهي افـتـاد! فـرمـود: چـنـين نيست و من مژده ي پروردگاري را مي شنوم كه مهربان و شفاعت پذير است. تو كيستي؟ گفت: من محمد اشعث هستم.

فـرمـود: خـداوندا اگر بنده ات دروغگوست او را در آتش بيفكن و مايه پند يارانش قرار ده»! بـيـش از ايـن طـول نكشيد كه او عنان اسبش را كشيد و اسب او را انداخت و پايش در ركاب گير كرد و او را آنقدر كوفت كه آلتش بر زمين افتاد. به خدا سوگند، ما از سرعت اجابت دعـايـش در شـگـفـت مـانـديـم» (مـثـيـر الاحـزان، ص 64؛ و ر.ك: مقتل الحسين، خوارزمي، ج 1، ص 353 ـ 352).

شيخ صدوق نقل مي كند: سپس يكي ديگر از لشكريان عمر سعد به نام محمد بن اشعث بن قـيس كندي آمد و گفت: اي حسين فاطمه! تو كدام حرمت را از سوي پيامبر داري كه ديگران نـدارنـد؟ امـام حـسـيـن (ع) فـرمـود: ايـن آيـه: «همانا خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خـانـدان عمران را بر جهانيان برگزيد...» و افزود: همانا محمد از خاندان ابراهيم است و عـتـرت هـدايتگر، از خاندان محمدند، اين مرد كيست؟ گفتند: محمد بن اشعث بن قيس كندي. امام حـسـيـن (ع) سـر را بـه آسـمـان بـلند كرد گفت: پروردگارا! در همين روز خواري و ذلت را بـه مـحـمد بن اشعث نشان ده و از امروز به بعد هرگز او را عزيز مگردان. در اين هنگام محمد احساس ناراحتي كرد و براي خالي كردن معده از لشكر بيرون رفت؛ و خداوند كژدمي را بر او چيره ساخت كه او را گزيد و او با عورت آشكار مرد! (امالي، شيخ صدوق، ص 124، مجلس سي ام، حديث 1.).

اما بيشتر مورخان نوشته اند كه محمد بن اشعث پس از عاشورا زنده بود. او همان كسي است كـه فـرمـانـدهـي نيروهاي ابن زياد را در رويارويي با عبداللّه عفيف و جماعت اَزد - كه از وي دفـاع مـي كـردنـد ـ بـه عـهـده داشـت. (بـراي مـثال ر.ك: مثير الاحزان، ابن نما، ص 93؛ اللهـوف ـ المـطـبـعـة الحيدريه، ص 72.) همچنين مورخان نوشته اند كه محمد بن اشعث تا پس از قيام مختار زنده بود و از چنگش گريخت و به مصعب بن زبير پيوست و در جنگ ميان سـپـاه مـصـعـب و سـپـاه مـخـتـار كـشـتـه شـد (بـراي مـثـال ر.ك: الكـامـل فـي التـاريـخ، ج 3، ص 382 ـ 384؛ الاخـبـار الطـوال، ص 306؛ المعارف، ص 401 و تاريخ الطبري ج 3، ص 469)؛ نيز ر.ك: جلد دوم همين كتاب.

[4] انساب الاشراف، ج 3، ص 401.